بلایا

به دلیل جلوگیری از بلایای طبیعی، زلزله، انواع سوختگی، ...

بلایا

به دلیل جلوگیری از بلایای طبیعی، زلزله، انواع سوختگی، ...

حرف به خرجت نمیره

باشه، خب دیگه خودت حتما متوجه شدی که دیگه کاری از دست من برات ساخته نیست و تصمیم گرفتی رفتارتو با من تغییر بدی. دیگه هیچوقت با ایما و اشاره با من صحبت نمیکنی و میخوای خودتو جور دیگه ای ثابت کنی. اما باور کن این رفتار تو اصلا برای من تعجب آور نیست. از من میپرسی چرا؟ اما دقت نمیکنی که تاریخچه آشنایی من با تو از همون اول از کجا شروع شد. تو مطمئن بودی که من آدم بدی هستم و تصمیم گرفته بودی توی زندگی هر جور شده ترتیب منو بدی. اما پیش خودت فکر میکنی که همه چیز برعکس از آب در اومد و این من بودم که ترتیب تورو دادم. به این هم اصلا توجه نمیکنی که من هیچوقت به خاطر تو کار بدی توی زندگیم نکردم اما تو به خاطر من کلی کارای بد تو زندگیت کردی و بعد هم همشو به من نسبت دادی. حالا از من خیلی ناراحتی و نگرانیت صد چندان شده که ایمانمو به تو از دست دادم. وقتی بهت میگم من از همون اول هم به تو ایمان نداشتم و فقط برای خلاص کردن خودم خواستم بهت کمک کنم باور نمیکنی و منو متهم میکنی و البته من هم به خاطر کمک کردن به تو خیلی خودمو زیر سوال میبرم. حتی بعضی وقتها مجبور شدم مثل تو رفتار کنم و همه از دستم تعجب زده شدن. باشه، قبول دارم که همه کمک های من به تو خیلی زشت بوده و به همین دلیل تصمیم گرفتم به تو دیگه کمک نکنم. اما این تصمیم دقیقا همزمان شد با وقتی که تو متوجه شدی دیگه از دست من برات کاری ساخته نیست و تصمیم گرفتی رفتارتو با من تغییر بدی. نمیدونم چه مشکلی توی زندگیت داری که همینجور خودتو روز به روز داری خرابتر میکنی اما باور کن من دیگه دلم برای تو نمیسوزه چون از کثافت کاری های شوهرت کاملا مطلعم. باشه، خب چه فرقی میکنه؟ میگی مجردی، اما کثافت کاری های شوهر آینده ات چطور؟ تو که جدی جدی فکر نمیکنی قراره با من ازدواج کنی؟ اگه تو با من ازدواج کنی اونوقت تکلیف همه کسای دیگه ای که مثل تو هستن و میخوان با من ازدواج کنن چی میشه؟ درسته که تو آدم مثبتی نیستی اما فراموش نکن که هر کشوری قوانینی داره و من بیشتر از چهارتا زن نمیتونم بگیرم. ازدواج موقت هم که باشه من مشکلی ندارم اما خودت خیلی راضی نیستی اما اگه خواستی یه روز همه دوستاتو بیار تا برای همتون توضیح بدم که چرا نمیتونم با همتون موقتا ازدواج کنم. باور کن من در گذشته هر کاری از دستم برای نجات دادن شماها بر میومد انجام دادم اما شماها خودتونید که اینهمه از من ناراضی هستید چون دیگه کمکی از دست من براتون بر نمیاد. واسه همین خاطر تصمیم گرفتین که دیگه رفتارتونو با من برای همیشه عوض کنین. اما خب این که چیز جدیدی نیست. تازه رفتار شماها با من خیلی بهتر شده. باور کن که قبلا من از همه شماها رفتارهای خیلی بدتری دیده بودم. نکنه از من توقع داری که برای اینکه رفتار تو نسبت به گذشته کمتر بد دیده میشه تمامی سوابق خودمو فراموش کنم و فقط به تو فکر کنم. باشه، اگه تو اینطور میخوای من میتونم حتما یه بخشی از فکر کردنمو برای تو صرف کنم اما میدونم خودت هم خوب بلدی که با وجود همه لات و لوتای دیگه ای که باید بهشون فکر کنم نمیتونم تمام وقتمو به تو اختصاص بدم. برای اینکه کارتو راحت تر کنم بذار بهت یه توصیه ای بکنم. سعی کن رفتارتو از همین فردا با شوهرت عوض کنی. سعی کن بهش بفهمونی که من چه آدم آشغالی هستم. باور کن من در حد یک روانپزشک نمیتونم دلیل اختلاف تورو با شوهرت تشخیص بدم. یه چیز دیگه رو هم بذار برات خوب توضیح بدم که دیگه شک نکنی به درد ازدواج با من نمیخوری. تو به هیچ عنوان نمیتونی از من دزدی کنی، اینو هم خودت خوب میدونی. بار آخر که به خاطر دزدی دستگیر شدی خودتو به موش مردگی زدی و به همه توضیح دادی که چرا دزدی تو کار درستی بوده. هیئت منصفه هم به نفع تو رای داد و من خودم کلی برات دست زدم اما هنوز از یه چیز ناراحتی و اون اینکه چرا نمیتونی از من دزدی کنی. دلیلشو بذار برات راحت تر توضیح بدم که فردای روزی که هیئت منصفه به نفع تو رای داد من قاضی دادگاه رو برای همیشه از کار قضاوت پرت کردم بیرون و خیلی بعید میدونم که با وجود تمامی این سوابق من آدم مناسبی باشم برای اینکه تو به من سوء قصد کنی. باشه، میدونم تو همونی هستی که میدونی پدر هر کسی رو میشه توی زندگی در آورد، اما بعدش چی؟ اگه تو با من اونکارو بکنی اونوقت چطور میتونی از کمک من استفاده کنی یا از من دزدی کنی؟ من اگر بمیرم تمامی اموالم به کسای دیگه ای تعلق میگیره و این چیزیه که همه میدونن. درست همونطور که خود تو هم میدونی. کسای دیگه ای که شاید از همشون خیلی خوشم نیاد اما مسلما زور تو بهشون نمیرسه. خیلی خب، باشه، میدونم که تو در تخمین زدن قدرت خودت دچار اشتباه شدی. مثلا وقتی متوجه رفتار زشت گذشته خودت شدی تصمیم گرفتی همه جا با استفاده از قدرتت همه کاراتو ماسمالی کنی ولی امکانپذیر نبود. بعد تصمیم گرفتی از من کمک بگیری ولی این باعث شد تمامی لات و لوتای دیگه ای که منو میشناختن به شدت عصبانی بشن. توجیه خوبی هم برای کارهای خودت نمیتونی پیدا کنی جز حمایت از لات و لوتایی که چندان هم به تو وفادار نیستن و رفتارشون با تو صد و هشتاد درجه فرق میکنه. باشه، دیگه حتما متوجه شدم چرا به کمک من نیاز داری و تصمیم گرفتی رفتارتو با من عوض کنی. وقتی فهمیدی من آدم دنیاپرستی نیستم کلی تصمیم گرفتی منو با مال و اموالت تحریک کنی و اون کار تو هزار مرتبه چهره تورو در دیدگاه من کریه تر کرد. اینه که باعث شد کلی شک کنم که تو واقعا رفتارتو در جهت بهتری تغییر ندادی و صرفا آدم بدتری شدی. این کاملا با تمامی حرفهای تو مبنی بر اینکه من بیش از حد آدم بچه مثبتیم و این به زندگی تو خسارت زده مطابقت داره. اما خب، حساب همه لات و لوتایی که من روشون حساب باز کردم چی میشه؟ حساب من چی میشه که اینهمه دارم میزنم توی سرتو از تو هم کاری ساخته نیست؟

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.